به حجم فاصله های ندیده خندیدیم
میانمان آمد و گفت :
آخر پاییز جوجه را بشمار !
و لحظه های جدایی همیشه می گفتم :
چه سخت می گذرد ..
چرا به فاصله های ندیده خندیدیم ؟!
ببین! چه ساده ،
عجب ما حماقتی کردیم
اگر که فاصله ها حرفشان سند باشد ؟!
...
اگر به رغم ندیدن ، جدا شود دلمان ؟!...
نگو که دست وفا می رسد به فاصله ها !
....
ببین چه سخت جدایی جدایمان کرده !
و .. روز های جدایی ...
گذشت ! ...
چندین ماه ...
و .. ماه های جدایی ...
گذشت ! ...
چندین سال ...
و حجم فاصله ها ؛ کم کمک به صفر رسید
و ما، وفا کردیم .
....
و حال ...
بعد ِ گذشتن ، شکستِ فاصله ها ،
بدون ِ پرسش و پاسخ
چه ساده می خندم
به اینکه فاصله ها را شکست ممکن شد
و اینکه لانه ی پاییز روی فاصله ها ،
نداشت یک جوجه !
چه ساده !
می خندم
و با تو می گویم :
که دست ِ خشم ِ وفا می رسد به فاصله ها .
و باز هم هر دو
به حجم ِ فاصله های ندیده
می خندیم !
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]